نکته پنجم
حضرت حق از کمال کرمش، به فقیرترین انسان نیز همچون ثروتمندترین انسانها و به گدا (یعنی به فقیر) نیز همچون پادشاه از لذت نعمتهایش میچشاند، و از آن حس بهرهمند میسازد، آری، لذتی که یک فقیر به واسطهی گرسنگی و اقتصاد از یک تکه نان خشک و سیاه میبرد، از لذتی که یک پادشاه و فرد ثروتمند از شرم اسراف و خوردن باقلوا در زمان بیاشتهایی میبرد، به مراتب لذیذتر میباشد. جای حیرت است، که برخی انسانهای مسرف و ولخرج به چنین انسانهای اقتصاددانی تهمت «خسّت»[1] میزنند، حاشا!…
اقتصاد، عزت و بخشش است، و خسّت و ذلت، باطن و درونِ مردانگی ظاهری اهل اسراف و تبذیر است. در سالی که این رساله به تألیف رسید، در حجرهام در اسپارطه[2] واقعهیی پیش آمد، که این حقیقت را تایید میکند، آن واقعه به شرح زیر است:
علیرغم میل باطنی و راه و روش زندگیام، یکی از طلبههایم به اصرار میخواست، دو و نیم کیلو عسل را به عنوان هدیه به من بقبولاند، هر چه با قاعدهام کلنجار رفتم، فریب نخورد، به ناچار، به نیت خوراندن آن عسل به سه برادری که نزد من بودند، و هم به نیت این که آن سه نفر در ماه مبارک شعبان و رمضان با رعایت اقتصاد و در طی سی ـ چهل روز از آن بخورند، و هم کسب ثواب برای فردی که عسل را هدیه داد، و هم به خاطر آن که آنان بدون شیرینی نمانند، گفتم: «بگیرید.» من نیز یک کیلو عسل داشتم، آن سه برادر، گرچه از افراد مستقیم[3] و از کسانی بودند، که اقتصاد را تقدیر میکردند، اما به نیت اکرام یکدیگر و جهت ترجیح و نوازش نفس دیگران به خود، که از یک جهت خصلت علوی به شمار میآید، اقتصاد را فراموش کردند، و در مدت سه شب، دو و نیم کیلو عسل را تمام کردند، و من با خنده به آنها گفتم: «میخواستم با آن عسل سی ـ چهل روز دهان شما را شیرین کنم، شما سی روز را سه روز کردید، نوش جان!»البته من یک کیلو عسل خود را با رعایت اقتصاد مصرف کردم، تمام شعبان و رمضان هم من از آن خوردم، و هم لِلّه الحمد به هر کدام از آن برادرانم در وقت افطار یک قاشق (چایخوری) داده، و سبب ثواب مهمی شد.
کسانی که مرا در آن احوال دیدهاند، شاید آن وضعیتم را خساست تلقی کنند، و وضعیت برادرانم را در آن سه شب، جوانمردی تصور کنند، اما از نقطه نظر حقیقت دیدیم، در پشت آن خساست ظاهری، عزت علوی و برکت بزرگ و ثواب والایی نهفته بود، و آن جوانمردی و اسراف، اگر از آن دست نکشیده بودند، گدایی و حالتی پستتر از خسّت همچون نگاه منتظرانه و طمعکارانه به دست غیر را نتیجه میداد.
سعید نورسی
[1]– تنگ چشم و خسیس. (مترجم)
[2]– نام یکی از شهرهای ترکیه است. (مترجم)
[3]– مخلص و پاک، با استقامت، شاگردان قرآن که در صراط مستقیم قدم برمیدارند. (مترجم)